جدول جو
جدول جو

معنی دپی دپی - جستجوی لغت در جدول جو

دپی دپی
به دفعات، پی در پی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(پَ / پِ دَ پَ / پِ)
پیاپی. یکی پس دیگری. متواتر. علی الاتصال. (آنندراج). مسلسل. دمادم. متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی. پشت سر یکدیگر:
چندگاه اینچنین برود و به می
هر شبم عیش بود پی درپی.
نظامی.
مکافاءه، کفاء، پی درپی نیزه زدن با هم. امعاط، انمعاط، پی درپی افتادن موی. امتعاط، پی درپی افتادن پشم. امتعال، پی درپی آبستن شدن زن. (منتهی الارب). تساقط، پی درپی افتادن. دبل، پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب). هلب، پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب). تکلح،پی درپی درخشیدن برق. استرعال، پی درپی رفتن گوسفند، دمادم:
دو راهرو که براهی روند در یک سمت
عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ دِ لِ)
مخفف داداش مشهدی، در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون: حمیت، شجاعت، زورگویی، تفوق طلبی، جوانمردی، لوطی گری، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ پَ / پِ)
همان پی سفید است و سپیدپا. (آنندراج). رجوع به سپیدپا و پی سفید شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید انگشتان او را پس میرفت غلام و میگفت دی دی و اراده می کرد از آن ’یا یدی’ (وای دستم) پس سیر کردند شتران بر آواز آن غلام پس گفت اعرابی مر غلام را لازم گیر این آواز را و خلعت داد غلام را پس این است اصل حداء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پی درپی
تصویر پی درپی
((پِ دَ پِ))
پیاپی، متوالی، یکی پس از دیگری
فرهنگ فارسی معین
پیاپی، متوالی، مداوم، مسلسل، مکرر، مکرراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درهم برهم، پیچیدنکلاف شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
درنگ و تأخیر، از اصوات به هنگام سرور و شادی
فرهنگ گویش مازندرانی