پیاپی. یکی پس دیگری. متواتر. علی الاتصال. (آنندراج). مسلسل. دمادم. متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی. پشت سر یکدیگر: چندگاه اینچنین برود و به می هر شبم عیش بود پی درپی. نظامی. مکافاءه، کفاء، پی درپی نیزه زدن با هم. امعاط، انمعاط، پی درپی افتادن موی. امتعاط، پی درپی افتادن پشم. امتعال، پی درپی آبستن شدن زن. (منتهی الارب). تساقط، پی درپی افتادن. دبل، پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب). هلب، پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب). تکلح،پی درپی درخشیدن برق. استرعال، پی درپی رفتن گوسفند، دمادم: دو راهرو که براهی روند در یک سمت عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی. کمال اسماعیل
پیاپی. یکی پس دیگری. متواتر. علی الاتصال. (آنندراج). مسلسل. دَمادَم. متعاقب یکدیگر. متتابع. متتالی. پشت سر یکدیگر: چندگاه اینچنین برود و به می هر شبم عیش بود پی درپی. نظامی. مکافاءه، کفاء، پی درپی نیزه زدن با هم. امعاط، انمعاط، پی درپی افتادن موی. امتعاط، پی درپی افتادن پشم. امتعال، پی درپی آبستن شدن زن. (منتهی الارب). تساقط، پی درپی افتادن. دبل، پی درپی زدن بر کسی عصا را. (منتهی الارب). هلب، پی درپی آوردن اسب رفتار را. (منتهی الارب). تکلح،پی درپی درخشیدن برق. استرعال، پی درپی رفتن گوسفند، دُمادم: دو راهرو که براهی روند در یک سمت عجب نباشد اگر اوفتند پی درپی. کمال اسماعیل
مخفف داداش مشهدی، در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون: حمیت، شجاعت، زورگویی، تفوق طلبی، جوانمردی، لوطی گری، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع
مخفف داداش مشهدی، در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون: حمیت، شجاعت، زورگویی، تفوق طلبی، جوانمردی، لوطی گری، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست بطرزو گونه ای خاص، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع
آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید انگشتان او را پس میرفت غلام و میگفت دی دی و اراده می کرد از آن ’یا یدی’ (وای دستم) پس سیر کردند شتران بر آواز آن غلام پس گفت اعرابی مر غلام را لازم گیر این آواز را و خلعت داد غلام را پس این است اصل حداء. (منتهی الارب)
آوازی است که از آن حدی برآورده اند و اصل آن است که نبود برای مردم حدی پس زد اعرابی غلام خود را و گزید انگشتان او را پس میرفت غلام و میگفت دَی ْ دَی ْ و اراده می کرد از آن ’یا یدی’ (وای دستم) پس سیر کردند شتران بر آواز آن غلام پس گفت اعرابی مر غلام را لازم گیر این آواز را و خلعت داد غلام را پس این است اصل حداء. (منتهی الارب)